امید
بی هیچ تعارفی باید بگویم که نمیدانم در نهایت سرنوشتم به کجا خواهد کشید ..هیچ حس خوبی ندارم خدایا..اینجا را ساخته ام برای فرزندم و لی مخاطب من تویی..برای تو می نویسم تا روزی شاید فرزندم آن را بخواند..خدایا نمیدانم چه کنم؟حس میکنم هیچ چیز دیگر به من کمک نخواهد کرد که من به آرزویم برسم..تمام درها را بسته شده میبینم وسعی میکنم قوی باشم ..سعی میکنم غرنزنم ..سعی میکنم راضی به خواسته های تو باشم..تا قطره اشکی میخواهد برچشم هایم بنشیند زود یادتو مانعش میشود و به من میگوید..آرام باش زینب ..شاید ازلیست بالای دوستان قدیمی وبت تو آخرین نفرشده ای که هنوز به آرزوی ات نرسیده ای..ولی این خواست خداست ..نباید ازخدا گله کنی ...نباید ضعیف باشی..باید...
نویسنده :
مامانی
22:14